وب سایت ربنا
مذهبی ، علمی ، داستانی دیدنی
ارسال توسط سید رضی حسینیان

  ین ویلای زیبا در رشت ساخته شده است و متعلق به یكی از سرمايه داراني است كه در تهران زندگی میكند. لازم به ذكر است كه سرو صدای این ویلا در 
محافل خبری خارجی هم از جمله VOA News و BBC News شنیده شده و تمامی عكسهای این ویلا را با ذكر جزئیات كامل و متراژ پوشش كامل خبری 
دادند و حتی آنرا با كاخ سفید مقایسه كردند 



ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:كاخ ايراني بالاتر از كاخ سفيد + عكس,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

  کلنگ را بردار 

روزی بهلول نزد قاضی بغداد نشسته بود که قلم قاضی از دستش به زمین افتاد. بهلول به قاضی گفت: جناب قاضی کلنگت افتاد آنرا از زمین بردار.

قاضی بمسخره گفت : واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ!

بهلول جواب داد:مردک، تو دیوانه هستی که هنوز نمیدانی.!! با احکامیکه به این قلم مینویسی خانه های مردم خراب می کنی.


حال تو بگو این قلم است یا کلنگ؟!!!



تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول دانا,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

 

می گویند روزی بهلول _عاقل دیوانه نما_نزد هارون الرشید رفت و بر تخت او بنشست .
 

غلامانِ خلیفه او را از تخت هارون پایین کشیدند و چنان کتک مفصلی به او زدند که از تن او خون جاری شد.

 

پس از چندی بهلول رو به هارون الرشید کرد و گفت:من یک لحظه بر تخت تو نشستم،ببین که عاقبتم چه شد؛ تو که عمری بر روی این تخت نشسته ای بند بندت را از هم جدا خواهند کرد.!!!



تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول دانا,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

 

روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که بین فقرا و نیازمندان قسمت کند. بهلول وجه را گرفت و لحظه ای بعد آنرا به خلیفه بازگرداند. هارون دلیل این امر را سئوال کرد...
بهلول گفت: هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر نیافتم. چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند، از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است، لذا وجه را به خودت بازگرداندم.!!!




تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول دانا,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

 

روزي بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: اي بهلول مرا پندي ده. بهلول گفت: اگر در بياباني هيچ آبي نباشد تشنگي بر تو غلبه کند و مي خواهي به هلاکت برسي چه مي دهي تا تو را جرئه اي آب دهند که خود را سيراب کني؟ گفت: صد دينار طلا.


بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضايت ندهد چه مي دهي؟ گفت: نصف پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشاميدي، اگر به مرض حيس اليوم مبتلا گردي و نتواني آن را رفع کني، باز چه مي دهي تا کسي آن مريضي را از بين ببرد؟


هارون گفت: نصف ديگر پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس مغرور به اين پادشاهي نباش که قيمت آن يک جرعه آب بيش نيست. آيا سزاوار نيست که با خلق خداي عزوجل نيکوئي کني؟! 




تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول دانا,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

  حکایت بهلول و آب انگور!

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است،که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟

بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!! 



تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول دانا,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

  بهلول و داروغه

داروغه بغداد در بين جمعي ادعا مي كرد تا به حال كسي نتوانسته است مرا گول بزند .
بهلول در ميان آن جمع بود ، به داروغه گفت :
گول زدن تو كار آساني است ، ولي به زحمتش نمي ارزد .
داروغه گفت :
چون از عهده بر نمي آئي ، اين حرف را ميزني .
بهلول گفت :
افسوس كه الساعه كار خيلي واجبي دارم ، والا همين الساعه تو را گول مي زدم .
داروغه گفت :
حاضري بروي و فوري كارت را انجام دهي و برگردي ؟
بهلول گفت :
بلي .
همين جا منتظر من باش ، فوري مي آيم .
بهلول رفت و ديگر بازنگشت .
داروغه پس از دو ساعت معطلي ، شروع كرد به فرياد كردن و گفت :
اولين دفعه است كه اين ديوانه مرا اين طور گول زد و و چندين ساعت بيجهت من را معطل كرد و از كار انداخت!!




تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول دانا,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

 هارون و بهلول در حمام

روزي خليفه هارون الرشيد به اتفاق بهلول به حمام رفت .
خليفه از روي شوخي از بهلول سئوال كرد :
به نظر تو، من چند ارزش دارم ؟ 
بهلول جواب داد :
پنجاه دينار .
خليفه غضبناك شده و گفت :
ديوانه ، فقط لنگي كه بخود بسته ام پنجاه دينار ارزش دارد .
بهلول جواب داد :
من هم فقط لنگ را قيمت كردم ، وگرنه خليفه ارزشي ندارد !!




تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول دانا,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

  بهلول و صاحب خانه

بهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنائي نداشت ، براي مدت كوتاهي اتاق اجاره كرد .
اتاق از بس كهنه ساز و مخروبه بود ، با مختصر وزش باد يا باراني تيرهاي طاقش صدا مي كرد.
بهلول پيش صاحب خانه رفته و گفت :
اتاقي كه به من اجاره داده ايد بي اندازه خطرناك است ، زيرا به محض وزش مختصر بادي؛ صدا از سقف وديوارش شنيده مي شود .
صاحب خانه كه مردي شوخ بود در جواب بهلول گفت :
عيبي ندارد ، شما مي دانيد كه تمام موجودات به موقع؛ حمد وتسبيحِ خدا را مي گويند و اين صداي حمد و تسبيح اتاق است .
بهلول گفت :
صحيح است ، ولي چون تسبيح و تهليل موجودات به سجده منجر مي شود ، من از ترس سجده ی اتاق خواستم زود تر فكري بكنم .!!!




تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:داستان بهلول,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

بهلول و منجم

شخصي نزد خليفه هارون الرشيد آمد و ادعاي دانستن علم نجوم كرد .
بهلول نیز در آن مجلس حاضر بود و اتفاقا آن منجم در كنار بهلول قرار گرفت .
بهلول از او سئوال كرد :
آيا مي تواني بگوئي در همسايگي تو چه كسي نشسته؟
آن مرد گفت :
نمي دانم .
بهلول گفت :
تو كه همسايه ات را نمي شناسي ، چطور از ستاره هاي آسمان خبر مي دهي ؟
آن مرد از حرف بهلول جا خورده و مجلس را ترك كرد.!




تاریخ: جمعه 6 مرداد 1391برچسب:بهلول و منجم,
ارسال توسط سید رضی حسینیان

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 45
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 48
بازدید ماه : 367
بازدید کل : 22476
تعداد مطالب : 230
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

طلا حرم پخش زنده حرم
1
سیاسی