دانشمندان اروپایی به این نتیجه رسیده اند که
گرفتن ناخن در شب موجب کم شدن فسفور بدن می شود
یا گرفتن ناخن در حالت ایستاده موجب کم شدن بینایی می شود
ولی این مطلب را بیش از 1400 سال قبل حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم
فرموده اند که گرفتن ناخن در شب و در حالت ایستاده مکروه است
اي شمع حرمخانه قربانون اولوم عبّاس
جان لار سنه پروانه قربانون اولوم عباس
ايلده شب تاسوعا سسلر آدوي دنيا
معناده ديَر زهرا قربانون اولوم عباس
تصاویری گزیده از آثار موجود در موزه بریتانیا
تصاویر مراسم حج در نیم قرن گذشته

عمامه ی حضرت رسول وعبا وعصای آنحضرت
لباس خونین منسوب به امام حسین(ع) در موزه مکه
دیدنی هایی از پیامبر در موزه توپ کاپی/ گزارش تصویری
«شالی که پیامبر هنگام جنگ به گردن می انداخت»
ین ویلای زیبا در رشت ساخته شده است و متعلق به یكی از سرمايه داراني است كه در تهران زندگی میكند. لازم به ذكر است كه سرو صدای این ویلا در
محافل خبری خارجی هم از جمله VOA News و BBC News شنیده شده و تمامی عكسهای این ویلا را با ذكر جزئیات كامل و متراژ پوشش كامل خبری
دادند و حتی آنرا با كاخ سفید مقایسه كردند
می گویند روزی بهلول _عاقل دیوانه نما_نزد هارون الرشید رفت و بر تخت او بنشست .
کلنگ را بردار
قاضی بمسخره گفت : واقعاً اینکه میگویند بهلول دیوانه است، صحیح است. آخر قلم است نه کلنگ!
روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد که بین فقرا و نیازمندان قسمت کند. بهلول وجه را گرفت و لحظه ای بعد آنرا به خلیفه بازگرداند. هارون دلیل این امر را سئوال کرد...
بهلول گفت: هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر نیافتم. چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند، از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است، لذا وجه را به خودت بازگرداندم.!!!
روزي بهلول بر هارون وارد شد. هارون گفت: اي بهلول مرا پندي ده. بهلول گفت: اگر در بياباني هيچ آبي نباشد تشنگي بر تو غلبه کند و مي خواهي به هلاکت برسي چه مي دهي تا تو را جرئه اي آب دهند که خود را سيراب کني؟ گفت: صد دينار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضايت ندهد چه مي دهي؟ گفت: نصف پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس از آنکه آشاميدي، اگر به مرض حيس اليوم مبتلا گردي و نتواني آن را رفع کني، باز چه مي دهي تا کسي آن مريضي را از بين ببرد؟
هارون گفت: نصف ديگر پادشاهي خود را مي دهم. بهلول گفت: پس مغرور به اين پادشاهي نباش که قيمت آن يک جرعه آب بيش نيست. آيا سزاوار نيست که با خلق خداي عزوجل نيکوئي کني؟!
حکایت بهلول و آب انگور!
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد! مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!!
بهلول و داروغه
داروغه بغداد در بين جمعي ادعا مي كرد تا به حال كسي نتوانسته است مرا گول بزند .
بهلول در ميان آن جمع بود ، به داروغه گفت :
گول زدن تو كار آساني است ، ولي به زحمتش نمي ارزد .
داروغه گفت :
چون از عهده بر نمي آئي ، اين حرف را ميزني .
بهلول گفت :
افسوس كه الساعه كار خيلي واجبي دارم ، والا همين الساعه تو را گول مي زدم .
داروغه گفت :
حاضري بروي و فوري كارت را انجام دهي و برگردي ؟
بهلول گفت :
بلي .
همين جا منتظر من باش ، فوري مي آيم .
بهلول رفت و ديگر بازنگشت .
داروغه پس از دو ساعت معطلي ، شروع كرد به فرياد كردن و گفت :
اولين دفعه است كه اين ديوانه مرا اين طور گول زد و و چندين ساعت بيجهت من را معطل كرد و از كار انداخت!!
هارون و بهلول در حمام
روزي خليفه هارون الرشيد به اتفاق بهلول به حمام رفت .
خليفه از روي شوخي از بهلول سئوال كرد :
به نظر تو، من چند ارزش دارم ؟
بهلول جواب داد :
پنجاه دينار .
خليفه غضبناك شده و گفت :
ديوانه ، فقط لنگي كه بخود بسته ام پنجاه دينار ارزش دارد .
بهلول جواب داد :
من هم فقط لنگ را قيمت كردم ، وگرنه خليفه ارزشي ندارد !!